دیدن زهرا سادات قشنگم+خاطرات این چند روز اخیر^^
^^خاطره 29 و 30 تیر(عید قربان)^^
سلام عشقای من^^ خب من بعد چند روز اومدم خاطره 29 و 30 تیر رو بگم که مصادف با عید قربان بود 29 تیر صبح که پاشدیم مامانی گفت بریم فروشگاه خرید منم که خوشحالللل چون و عاشق خرید و خوراکی ام اماده شدیم و رفتیم فروشگاه جانبازان ما همیشه فروشگاه کوثر میریم ولی اندفعه چون بابایی و داداشی کفش میخواستن رفتیم جانبازان اول کفش خریدیم و رفتیم قسمت مواد غذایی اونجا یه عالمه خرید کردم البته داداشیا هم کردن علی که خیلی کم خوراکی میخره اینا رو خرید_ نوشابه_2 بسته شکلات لواشکی_دنت توت فرنگی محمد_کروسان شکلاتی_2 بسته پاستیل_چیپس خلالی بزرگگگ_چی پلت گوجه ای_پفک کوچیک_ و ازین بیسکوییتا که تو شکلات میزنن ...
یه بیو گرافی کوچولو^^
سلام سلام مهربونا من میخوام خودمو کامل معرفی کنم برای اوین و اخرین بار^^ من زهرا طالبیان قمی ام 13 سالمه متولد 11 بهمن 1387 توی شهر قم متولد شدم و قم هم زندگی میکنم 2 تا داداش شیطون دارم علی و محمد 11 و 5 ساله مامانم سیده زینب ناجیان 37 ساله بابام ابولفضل طالبیان 42 ساله عاشق رنگ صورتی و زردم بیشتر صورتی خانواده و فامیلامونو خیلی دوست دارم عاشقشونم 3 تا عمه و 1 عمو و 2تا خاله و 3 تا دایی دارم همیشه سعی میکنم شاد باشم با چیزای کوچیک عاشق عکاسی ام بسکتبال کار میکنم از 8 سالگی عاشق اشپزی و نقاشی ام همیشه دوست دارم از لحظه لذت ببرم و انرژی مثبت بدم به خودم و اطرافیانم ارزوم اینه که خواهر ...
نی نی های با نمکمون^^
سلامممممممممممممم من اومدن نی نی هایی که یا پارسال یا امسال از خانواده یا دوستانمون متولد شدن رو بگم اولیش اقا رهام پسر دوست مامانی بعد حنانه سادات دختر دوست مامانی 2 تا حسناهامون دخترای دوست مامان فاطمه سادات نوه خالم علی کوچولو خواهر زاده عارفه رفیقم یعنی شاید باورتون نشه ولی هروقت عارقه عکسای علی رو میفرسته من ذوق میکنم برنا پسر دوست مامان مشکات نوه دایی مامانی و زهرا سادات قشنگم که دیروز به دنیا اومد که نوه خالمه البته توراهی هم دارم مثل بچه دختر خاله مامانم(جنسیتش معلوم نیست) یا دختر دختر عمم وای چقدر من ذوق دارم دختر عاطفه بیاد و بشه اولین نتیجه عزیز و ماها باهاش بازی کنیم عاطفه خودش بزرگترین و او...
خاطره 24 تیر1400^(دربی 96)
سلام مهربونا^^ امید وارم حال دلتون خوب باشه خب من اومدم خاطره دیروز رو بگم دیروز دربی بود و من خیلی ذوق داشتم براش چون تازه فن پیج پرسپولیس شدم و میخواستم پست برد دربی رو بزارم من عصر وقتی همه کارامو کردم رفتم نقاشی کشیدم بعد چند ماه یه نقاشی یونیکرنی خوشگل که خیلی وقت برد و همش پاک کردم و دوباره کشیدم ولی اخرش عالی شد حالا عکساشو بعدا تو همین پست ویرایش میکنم و میزارم مامان و بابا هم میخواستن برن بیرون با داداشیا ولی من برای دربی موندم تا دربی شروع بشه یه نقاشی دیگه هم کشیدم الماس رنگ ابی رفتم پفیلا و خوراکی اماده کردم تا شروع بشه نیمه اول کسل کننده شو دیدم و خانواده برگشتن نیمه دوم شروع ...
خاطره 23 تیر1400^^
سلام سلام بهترینا^^ امیدوارم حال دلتون عالی باشه خب من اومدم خاطره دیروز یعنی 23 تیر رو بگم راستش من صبح بستنی خواستم ولی مامانی گفت عصر داداش میره میخره عصر شد و منم مثل هر روز حوصلم سر رفت خیلیییی داداشی هم داشت میرفت کانون و بعدشم کلاس کاراته و نمیتونست بره بگیره منم رفتم 1 ساعت تبلت بازی کردم بعدش محدثه جونم اومد مثل همیشه پیشنهاد پارک داد ولی چون دیروز قم قرمز شد من فکر کردم شاید پارک بسته باشه و اینکه دیر بود 6 و 30 دقیقه بود و 7 نمیزاشتن کسی بره تو و 8 هم کلا بوستان تعطیل میشد مامان محدثه عمه جانم هم خونه نبود و محمد امین با داداشی رفته بود کاراته به سلامتی محمد امین به تکلیف رسید البته من فکر میکنم...
یک سالگی وبلاگ من^^
یک سال میگذره از اون روزی که من به عشق نینی تو راهی مون وبلاگ زدم تا خاطراتشو ثبت کنم هنوز نینی 4 ماه تو دل مامانی بود و حتی جنسیتش مشخص نبود قرار بود 5 مرداد جنسیت نینی مون مشخص بشه و من اون روز اولین پست رو برای نینی مون بزارم چند تایی پست خاطرات مختلف نوشتم ولی هیچکدوم هنوز برای نینی مون نبود تا اینکه نینی مون 30 تیر از توی دل مامانی پر کشید پیش خدا و 1 مرداد وبلاگ من بخاطر اینکه یه وب دیگه زدم بسته شد... اره اون وبلاگ فهمید نینی مون رفته... و دیگه هیچ بچه ای نیس که خاطراتش تو اون وبلاگ باشه... من چند روز بعد وبلاگ دیگه ای زدم و خیلی وقت داشتمش 41 پست گذاشتم توش ولی اونم بسته شد بعد دوباره یه وبلاگ دی...
خاطره 17 تیر 1400^^
سلام قشنگام^^ من اومدم با یه پست جدید خب منم میخوام خاطره روز 17 تیرو بگم بماند به یادگار من اون روز خیلی حوصلم سر رفت بود(یعنی هر روز همینم) یهو مامانی گفت بریم خونه خاله طاهره میوه هارو که اقا جواد برامون اورده بگیریم منم خوشحالللل چون میخواستم ساره گوگولیمو ببینم^^ خونه اونا نزدیک حرم هست و تقریبا با خونه 7 یا 8 کیلومتر فرق داره 7 یا 8 کیلومتر برای یک شهر 1 و نیم میلیون نفری خیلی زیاده هااا همه باهم رفتیم بابایی و داداش علی وسط راه پیاده شدن تا برن چیزی بخرن برای مامانی و منو و مامانی و داداشی محمد رفتیم سمت خونه خاله جانم(دختر خالمه) رسیدیم و میوه هارو گرفتیم و رفتیم تو خونه خونه خاله 2 تاغ طبقه اس و هر 2...
اولین چالش وبلاگم^^
سلام مهربونای من^^ امیدوارم حال دلتون خوب خوب خوب باشه^^ خب من اومدم برای اولین بار توی 4 تا وبم چالش بزارم در استانه تولد 1 سالگی وبلاگام خب این یه چالشی هست که خیلی دوست داشتم بزارمش ولی وقت نمیشد چالش خیلی اشنایی هست خب بریم چالشمون اینه که شما توی کامنتا هرسوالی رو که دوست دارید از من میپرسید از هر موضوعی منم توی پست بعدی به اونایی که میتونم جواب بدم جواب میدم سعی میکنم به همه جواب بدم ولی شاید سوالتون خوب نباشه بعد اینگه من چون با کامپیوتر تو وبلاگم نمیتونم هدیه بدم بعد اینکه من نمیدونم اصن چجوری برنده داشته باشیم خخخ این چالش فقط برای یکم تفریحه مهربونا^^ دوستتون دارم خدانگهدارتون پ ن...