خاطران این چند روز^^
سلام سلام عشقای من
امیدوارم خیلی خیلی خوب باشید
من اومدم با پست تیزهوشانم
خب همونطور که میدونید 20 خرداد ازمون بود و خاطره شو در پستای قبلی نوشتم
اول گفتند نتایج اواخر تیر میاد
بعد گفتن اوایل مرداد
بعد گفتن اواسط مرداد
یعنی مارو کشتن
12 مرداد ما از صبح رفتیم خونه مامانی
اونجا مامان فهمید جوابا اومده
ولی چون تجمع زیاد بود سایت بالا نمیاورد
خلاصه نفهمیدم تا نماز خوندیم و نهار خوردیم و خوابیدن و
وقتی من داشتم تبلت بازی میکردم مامان گفت زهراااا قبول شدیییی اونم فرزانگان
یعنی میتونم بگم ذوق مرگ شدم ازین خبر
بابا هم تبریک گفت و منم یکم گریه کردم
سریع به عارفه گفتم و یه عالمه باهم جیغغغ زدیم
البته عارفه که اصن ازمون نداد بود
بعد منم کلی خوشحاللل
عصر مامانی و مامان رفتن بیرون
وقتی اومدن با بستنی اومدن
هرکی 2 اسکپ بستنی ایتالیایی که طعمای همه مثل بقیه بود
طعم اسپیتامن و کیک پسته
اسپیتامن فوق العاده خوشمزس
جاتون خالی عسقام
بعدم رفتیم خانه و بعدشم وضعیت زد و گاندو دیدم
بعدم شام خوردیم و خواب
ولی من با این اتفاق به بزرگی شهدا خیلی ایمان قوی تری پیدا کردم
چون من 19 خرداد با بیتا رفته بودم پارک
بعد چون نزدیک انتخابات بود جشن و اینا بود
اونروز هم سفره شهدا پهن کرده بودند
که یه حاجیه خانمی 11 تا شهید داشته همسرش و بچه های و نوه هاش
بیشترشون هم شهیدان اسحاقی بودند که زهرا میشناخت
بیتا گفت من نمیام ولی من نشستم
اول از همه دعا کردم سر جلسه ارامش داشته باشم
وقت کم نیارم
و قبول شم
و واقعا سر ازمون ارامشی داشتم که حتی سر امتحان هدیه ها نداشتم
و اینکه دفترچه اول مقل همیشه 60 سوال بود ولی با 15 دقیقه بیشتر که من برا همینش استزرس داشتم
ولی درست شد و 60 دقیقه 60 سوال شد
اصلا هم وقت کم نیوردم
و اینکه مدرسه ای میخواستم قبول شدم
شب هم که میخواستم بخوابم اینا رو با خودم زیر پتو گفتم و گریه کردم
شهدا شرمنده ایم
خب ادامه
دیروز هم کلاس مقر داشتم و شوق داشتم برم به یاسمین بگم
چون یاسمین یه سال ازم بزرگ تره و اونم تیزهوشان فرزانگان هس
چه بشه با اون تو مدرسههه واییی
کلاس مقر که تموم شد رفتیم مامان بیرون
و من چمد تا خرید کردم
مغازش خیلی جیگر بود خیلی خوشگل بود
انواع کیف کوله و کیف دستی و جامدادی و کیف پولای فانتزی با طرحای قشنگم
یه عالمه پیکسل و ساعت و دستبند و کش گوگولی
بالاش هم یه عالمه پلنر و دفترچه و دفتر و جوراب و شمع یه عالمه چیزای دلبر
وقتی هم اومدیم خونه محدثه اومده بود
بعد هم ساجده اومد
و اینم بگم ساجده مدرسه اسحاق حسینی قبول شد و همینطور دختر خالش فاطمه
که من میشناسمش کلاس اول هم کلاسی بودیم و خونشون کنار خونه ما بود
من دوست داشتم فرزانگان قبول شم هم یاسمین هم اینکه بهتر بود و اینکه به ما نزدیک تر بود و جاش هم بهتر بود
این کتابارو دوشنبه گرفتم
ادواردو نیستم و قدرت پنهان من که بخاطر درس بود
اون خوشنویسی هم برای کلاس و تولد دزر توکیو که قبلا گذاشته بودم
اون روز خونه مامانی ادوارد نیستم رو یک ساعت نیم خوندم و تولد درتوکیو هم با 102 صفحه بلند 2 روزه خوندم
دیروز هم ادواردو نیستم و تولد در توکیو و قدرت پنهان من و ادواردو رو بردم پس دادم
و تولد در لس انجلس و شهید علم گرفتم
اینم بگم تولد در توکیو فوق العاده قشنگ بود حتما بخونین
اگرم نمیتونین براتون میزارم
درباره یه دختر ژاپنی که بودایی بودند و از طریقی با اسلام اشنا میشه و شیعه میشه و اینترنتی با یه مرد عقد میکنن
بعدم دختره میاد ایران و باهم میرن قم و مشهد و کربلا و اخرش هم شکر خدارو میکنه
اسم دختره اتسوکو هست
حتما بخونین
و اینکه خانممون هم حاج قاسم 1 و 2 رو برای درس داد
دیروز هم کلاس تفکر بود و تعجب من از چیزایی که تا حالا نشنیده بودم
عالی بود
مثلا اینکه اهن از هوا نازن میشه
و اینکه یه ابر 300 هزار تن وزن داره و نمیفته
اهن ها هم توی ابر خورشید های سرخ ساخته میشن
و اگر اهن ها نباشه ما نمیتونیم نفس بکشیم و کلی چیز دیگه اینا خلاصه اس
و کتاب جدیدا
اینم عکسا
مرسی مهربونام برای نگاهتون
خدانگهدارر
پ ن امروز مورخ 14 مرداد 1400 ساعت 12 و 31 دقیقه اس
زهرا تا این لحظه 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن دارد
زهرا سادات تا این لحظه 20 روز سن دارد