ساره جانم^^
سلام مهربونام^^
امیدوارم حال دلتون عالی باشه^^
من امروز اومدم از یه دختر کوچولو بنویسم
یه دختری که من عاشقشم
عشق ترین دختر اطراف من^^
اره ساره....
داستان ساره رو مینویسم....
به نام خدای امید ها
روزی روزگاری یه دختر بود که عاشق خواهر بود
الانم هست
خودش 8 سالش بود و یه داداش 6 ساله داشت
قرار بود اون یکی داداششم چند ماه دیگه به دنیا بیاد
این دختر قصه ما فقط یه دختر خاله داشت اونم اون موقع 31 سالش و یه پسر 8 ساله داشت
وقتی مامان دختر فهمید پسر بارداره دختر خاله دختر هم فهمید دختر بارداره
دختر قصه مون خیلی خوشحال بود چون یه دختر خاله داشت
دختر خالش نبود ولی برای اون مثل دختر خاله بود
چند ماه بعد برادر دختر کوچولومون به دنیا اومد
دختر دختر خالشم به دنیا اومد
اما دختر دختر خالش 21 روز بعد رفت پیش خدا
دختر قصه مون خیلی ناراحت شد و کلی گریه کرد
صبا مرده بود... رفته بود پیش خداش..
اما دختر بازم امید داشت
اره امید داشت
و در یک اتفاق عجیب فقط 2 ماه بعد دختر خالش دوباره باردار شد بازم دختر^^
و در 21 ابان 1396 ساره کوچولو به دنیا اومد
داداشی دختر قصه مون هم اذر 95 به دنیا اومده بود
اینم از داستانمون
ساره جانم خیلی دوستت دارم قدر یه دنیا
تو بهترین حس وجو.د منی^^
4 ساله کوچولوم یه دنیا عاشقتم
ساره خیلی خجالتی ای و الان بیشتر شده مثله خودمی نفسم
یلدا 98 کلی باهام دوست شدی
ولی کرونا اومد و خیلی ندیدمت
تو کرونا بازم دیدمت فکر کنم اولینش شهریور یا مهر 99 بود
بعدش فروردین 1400 اومدی خونمون و دیدمت
ولی خرداد کلی دیدمت و باهات باز کردم
باهام دوست شده بودی کلی
عکس هم ازت گرفتم بعدا تو همین پست اپ میکنم
خب بچا اینارو برای ساره و شما نوشتم شاید بعدا بخونه
دوستتون دارم^^
پ ن امروز مورخ 5 تیر 1400 ساعت 4 و 18 دقیقه^^
بعد کلی اب بازی با محدثه جون و داداشی محمد تو حیاط اومدم کامپیوتر
اون 2 تاهم دارن تبلت بازی میکنن
صبح هم بسکتبال جان رو رفتخ و کلی خسته شدم
مرسی^^