اولین هیئت محرم 1400+(شب دوم)
بسم رب حسین دلها
سلام به همه دوستانم
دیروز همونطور که تو پست قبلی گفتم تصمیم نداشتم دیشب و امشب برم مسجد
ولی محدثه اومده بود و میخواستن برن منم پاشدم رفتم
و چون من و علی یه کوچولو مریضیم بابا گفت شما 2 تا پیاده برین
اونا خودشون هم چون دیر بود تندی با ماشین رفتن
منم تو لحظات اخر تصمیم گرفتم برم
دیگه تند تند اماده شدم و تا مسجد فقط دوییدیم
تا مسجد اگر پیاده خیلی اروم بری 10 دقیقه راهه
و ما 5 دقیقه ای رسیدیم
وقتی رسیدیم رکعت دوم بود
نا نداشتن
نمازمو فرادا خوندم تا نمازشون تموم شه استراحت کردم
بعد نماز با مهی رفتیم اب خوردیم
و بعد نماز عشا رو جماعت خوندم
یعنی این محدثه هم چون هنوز یک سال نشده به تکلیف رسیده وسواسی
یه چیز کوچولو تو نماز میشه نمازو قطع میکنه
و دیدم نماز اول که رسیدم قنوت بود ولی مهی به من سلام کرد
گفتم چرا نمازتو شکوندی
گفت برای ذکر قنوت گفتم اشهد ان لا اله الله
گفتم محدثه این اخه چیه که قطع کردی
و 1 بار دیگم خوند بازم همینو گفت قطع کرد
و اخر تند تند خوند که به نماز عشا برسه
از دست این محدثهههه
خیلی جاهای دیگه هم اینطوری میکنه
بعد نماز رفتیم روضه
روضه توی خیابون بلند کنار مسجدمونه که پرچم زدن و یه عالمه فرش انداختن
انقدر جای بزرگیه که نگو
اولش عزیز که صندلی برداشت
و عمه کنارش رو زمین نشست
من و مهی هم صندلی برداشتم و اومدیم اینور پرچما روبروی عزیز و عمه
ولی بعد دیدیم ما که میتونیم رو زمین بشینیم و سختمون نیس
یه صندلی رو دادیم به عمه
و یکی رو دادیم به یکی از کسایی که دنبال صندلی میگشت ولی سال خورده بود
روضه شروع شد و چون لامپا روشنم بود سخنرانی بود
من و مهی هم حرف زدیم
ولی لامپا رو خاموش کردن و مداحی و روضه سوزشی که حرفه ولی غمناک
من رفتم زیر چادر و میگفت کسی نیست نام حسین رو بشنوه و گریه اش نگیره
من یاد بچمون افتادم که قرار بود اسمش حسین باشه و اگه الان بود 8 ماهه بود و مثل 6ماهه ارباب لباس بهش میپوشندیم
و چقدر گریه کردم
هم برای حسین خودمون هم امام حسین جانم
مریض هم بودم یه عالمه گریه هم کرده بودم و کلی صورتم کثیف شده بود مهی رفت دسمال اورد
و بعد اب
حالم بدجور خراب بود
ولی واقعا راست میگن بعد گریه شادیه
و بعد روضه سینه زنی بود با انرژی بالا برای اربابم سینه زدم
یه دختره هم بود مثلا خادم بود باور کن از محدثه کوچیک تر بود
خودش ماسک نداشت و به هرکی ماسک نداشت تذکر میداد
یه دختر با مامانش جلوی من و مهی نشسته بودن به اون گفت
من مهی هم گفتیم هر وقت اومد طرفمون ماسکو بدیم پایین که چیز بگه و ماهم جوابشو بدیم
ولی نیومد طرفمون
البته محدثه رفت دویید و اوردش اینجا ولی چیزی نگفت
پارسال هم با زینب رفته بودیم یه دختره بود
اون که پرو تر اصن خادمم نبود
ماسک نداشت به ما میگفت ماسکتو بده بالا
امان ازین دهه نودی هااا والا
بعد تو روضه میگفت حسین عزیز زهرا
یعنی من اینو گفت گفتم اره تو خیلی برام عزیزی فدات بشم
و همونجا یه عالمه دعا کردم
همهی دعایی که همیشه میکنم
اول ظهور اقا
بعد تموم شدن کرونا و شفای بیماران
قبلا بعد این تیزهوشان قبول شم بود که دیگه نیست
بعد عاقبت بخیری خانواده ام و فامیلامون
براورده شدن ارزوهای همه دوستام و اشنایان و خانواده ام
و بعد خواهر دار شدن با اومدن یه نی نی تو زندگیمون البته با کلمه صلاح و سالم
شام هم عدس پلو بود
ساعت 11 هم تموم شد و اومدیم خونه
با مهیی خوردیم و ساعت 12 رفتن منم رفتم خوابیدم
خیلی شب خوبی بود خداروشکر
همه ی حرفامو به اقا زدم
خدای خیلی خیلی ممنون بخاطر همه نعمت های قشنگت^^
خدانگهدار
امروز مورخ 20 مرداد 1400 ساعت 15 و 31 دقیقه است
.
.
.
زهرا تا این لحظه 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن دارد
زهرا سادات تا این لحظه 26 روز سن دارد